روضه های جانسوز تک بیتی

هرکس بر این لباس عزا طعنه می زند
فردا برای یک نخ آن هم، اسیر ماست

قم کجا ، شام کجا ، غربت سادات کجا ؟
سرِ بر نیزه و دروازه ی ساعات کجا ؟!
روضه خوانت میشوم با روضه ای تک مصرعی
« بر زمین بودی و بر جسم تو پیراهن نبود »
ما حاجت خود را فقط از روضه گرفتیم
جز روضه ارباب بجوییم کجا را ؟
دارد زبانه می کشد این روضه از دلم
گودال ، تل ، عطش ، دل زینب (س) ، حرم ، حسین (ع) ...
دلتنگ چای روضه و بی میل زمزمم
خیری اگر که هست از این روضه دیده ام
میان این همه نیزه که رو به پایین است
صدای زینب کبری (س) است می رود بالا
زندگی بی نمک روضه ی تو شیرین نیست
نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم
این غصه ای است که خواهرتان را مریض کرد
پیراهنت درید و خنجر خود را تمیز کرد
قلب ما سنگ است، با گریه طلائی میشود
مجلس روضه محل زرگری زینب (س) است
حاجت به جنت و می آن نیست، جام ما
یک استکان ز چایی روضه است، والسلام
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
عشق یک واژه‌ بی ارزش بی معنی بود
تا که یکباره خدا گفت که عشق است «حسین (ع)»
نفسم باد صبا، مشک فشانی با تو
همه جا پر بشود از نفسم، ذکر حسین (ع)
کاش باشد عیدیِ عیدت همین
کربلا، پای برهنه، اربعین …
هر کسی دیوانه ی عشقت نشد عاقل نشد
غیرِ نوکرهایت آقا ، « کُلُّهُم لا یَعقِلون »
از نام حسین است اگر عزت این دل
یا رب تو فزونی بده بر قیمت این دل
شادی هر دو جهانم به خدا از غم توست
غم تو می برد از دل همه ی غم ها را
بهای خون تو را جز خدا نداند کس
تو کیستی که خدا خون بهای توست حسین
به یاد مقتل و کرب و بلا، سالار زینب
دوباره دل محرّم می شود شب های جمعه
گر عشق تو رنگ غم نمی داد به دل
« عشق » و « غم » و « دل » سه لفظ بی معنا بود
الا یا ایها العطشان که خونت از جبین میریخت
شنیدم پیش چشمت آب را دشمن زمین میریخت
رحمت به آن کسی که به من یاد داد و گفت:
وا کن دو لب به نام جنون و بگو « حسین (ع) »
نی را در این بساط به نائی چه نسبت است؟
کم نیست اینکه بشنوم از خود صدای تو
به پایان آمد این دفتر، عزایت همچنان باقیست
برای نوکرت هر روز عاشورا و هر جا کربلا باشد
تا قیامت زین خجالت خاک بر سر می‌کنم
قتلگاهت دیدم، اما زنده ماندم یا حسین (ع)
«حُر» کن مرا که جان من از شرم پر شده
من را که راه نیست به جمع «حبیب»‌ها
زاهد به ره کعبه و راهب به سوی دیر
اما منِ مجنون هوسم کویِ حسین (ع) است
به طوس رفتم و ناله زدم: «غریب! غریب!»
ندا رسید ز سوی رضا (ع): «حسین؛ حسین (ع)»
گل بودی و پای تو هر خار و خسی بود
هر تکه از پیراهنت دست کسی بود…
هیچیم ولی رزق دل ما چه فزون است
شد عشق حسینی سبب برکت این دل
جوهر درد متاعی است که هر جایی نیست
از چنین جنس در این کوچه دکانم دادند
حوض کوثر شود از اشک محبّان تو پُر
ساقی اش دستِ خدایِ احدِ منّان است
شرح غلام تُرک تو ، متن کتاب هاست
یک موی او به قیمت صد جام و صد جم است
حاصل عقل بُوَد عشق و ، جنون میوه ی اوست
هر که از عشق تو دیوانه نشد عاقل نیست
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست
عاشقان را گر تو فرمان بر نثار جان دهی
بر سر کوی تو هر شب عید قربان می‌شود
چون شمع سحرگاه مرا کشته‌ خود کن
حیف است که گریان تو سر داشته باشد
از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین
منم غلام کسی که بود گدای حسین
دست‌ بوس نوکرت‌ بودن برای من بس است
نوکری نوکرت را دوست می‌‌دارم حسین
مــا را غلامی تــو بـــود تـاج افتخـــــار
این تاج را به افسر شاهان نمی دهم
مردانه به پا مانده سر عهد نخستیم
جز پیش غمت خم نشود قامت این دل
خواهی ار دانی که داغت با دل زینب چه کرد
قامتی خم گشته از بهر جواب آورده ام
هرکس بر این لباس عزا طعنه می زند
فردا برای یک نخ آن هم، اسیر ماست
آهسته گویمت نکند بشنود رباب
گهواره را در حراجی بازار دیده اند
چشمی که در عزای تو تر می‌شود حسین(ع)!
بی‌حرمتی است خیره به نامحرمی شود
بهتر ز صد طبیب و مداوا و مرهم است
یک جرعه چای روضه‌ هر هفته‌ات حسین (ع)!
حال و هوای هیئتتان خوشتر از بهشت
با چای روضه بود که دل‌ها جلا گرفت
من ترک چایی کرده بودم سالیانی
موکب به موکب اربعین چایی خورم کرد
به یاد چایی شیرین کربلاییها
لبم حلاوت “احلی من العسل” دارد
چای بعد از روضه آب زندگیست
خضر گویا اهل هیأت بوده است
دو سه تا حبه قند و چای حسین
بعد روضه عجیب می چسبد
سرچشمه بقا همه در چای روضه هاست
پس بهر خضر چای بقا را بیاورید
رقیق شد دل آلوده از گناهم باز
کمی ز معجزه‌ی چای هیأتش این است
سلیمان گر شوم، بر تو غلام حلقه بر گوشم
بهشتا! ناز کمتر کن، که من شیدای شش گوشم
اثبات می‌کند عمل حُر به عالمین
هر کس که شد غلام تو عالیجناب شد
پشت دستش هدف زخم ندامت گردد
هر که از دست دهد، گوشه دامان تو را
سفر عشق از آن روز شروع شد که خدا
مهر یک “بی کفن” انداخت میان دل ما
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است
صاحب ما در قیامت هم قیامت می‌کند
روی زیبای تو قرآن، نِگَهَت سوره‌ حمد
گیسویت سوره‌ والیل، و لبت آیه‌ نور
دشمنت کشت، ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود، نور خداست
پیچیده شمیمت همه جا‌ی تَن بی سر
چون شیشه‌ عطری که سرش گم شده باشد
برادری به تعداد نیست به وفاداری است!
یوسف یازده برادر داشت و حسین تنها عباس را
تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست